چیبین



اول.

در فیلم 12 Angry Men، 12 مرد عادی به عنوان هیئت منصفه انتخاب شده‌اند تا رأی نهایی برای یک نوجوان سیاه‌پوست متهم به قتل را صادر کنند. زمانی که وارد اتاقی برای بحث و تصمیم‌گیری نهایی می‌شوند، همه‌ی آن‌ها (به جز قهرمان فیلم) مطمئن‌اند که نوجوان قاتل است. حتی یکی از رأی‌دهنده‌ها اصرار دارد که سریع‌تر رأی صادر بشود تا او به تماشای مسابقه تیم بیس‌بال محبوبش برسد.

در دهه‌ی 50 میلادی که فیلم ساخته شد، یک نوجوان سیاه‌پوستِ فقیر و احتمالاً بی‌سواد به‌ معنی یک تکه گوشت بی‌ارزش بود. کسی که بودن و نبودنش تفاوتی در جامعه ایجاد نمی‌کرد.

 

دوم.

صبح هجدهم دی‌ ماه، هواپیمای بوئینگ 737 در حوالی تهران سقوط می‌کند. متأسفانه 179 نفر در این حادثه کشته می‌شوند. 179 نفر از کودک تا پیرمرد، ایرانی و غیر‌ ایرانی. اما تقریباً تمام پوشش خبری در رسانه‌ها و البته شبکه‌های اجتماعی برای دانشجویان کشته‌شده بود. 13 نخبه کشته‌شده و بقیه.

در باارزش بودن علم و سواد دانشجویان کشته‌شده هیچ شکی نیست ولی تحصیلات بیشتر هم مثل سطح درآمد، ملیت و سن آدم‌ها ارزش جان کسی رو مشخص نمی‌کند. هر انسانی آرزوها و برنامه‌هایی برای زندگی‌اش دارد. رویاهایی دارد و کسانی که برایش عزیز هستند. زندگی هر کس با هر میزان هوش و تحصیلات، برایش بی‌نهایت قیمتی است.

شاید باید ویژگی خاصی داشت تا حتی مرگت هم تأثیرگذار باشد. انگار آدم‌های معمولی با زندگی و ذهنی معمولی (و حتی احمقانه از نظر ما) یک تکه گوشت بی‌ارزش‌اند. کسی که زندگی و مرگش تفاوتی در جامعه ایجاد نمی‌کند.

تیتر ایسنا

سوم.

همه‌ی ما خودخواهیم و بیشتر از هر موضوعی به خودمان اهمیت می‌دهیم. ویژگی‌ای طبیعی که وماً بد هم نیست. حتی اگر اخلاق و انصاف را هم کنار بگذاریم، اصلاً دوست ندارم اگر در حادثه‌ای همراه چند نفر دیگر مُردم، خبر مرگم کم‌ارزش‌تر و بی‌اهمیت‌تر از کس دیگری باشد. حتی فکر کردن بهش هم حرصم را درمی‌آورد. چون من هم مثل بیشتر آدم‌ها، یک انسان معمولی‌ام. یک لیسانس زورکی، درآمد نه چندان زیاد و ظاهر عادی‌ام، احتمالاً من را در دسته‌ی بقیه» قرار می‌دهد. یکی مثل همه آن‌هایی که هر روز می‌میرند و اتفاقی نمی‌افتد.


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها